اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

خدای چیزهای کوچک

 

 

 

ازاسفناج های روی فرش ما 

 

تا اسفناج های وحشی لب رود 

 

دو تا بلیط اتوبوس است 

 

از پشت بام بالا هم فقط هواست 

 

که گرم است در موضع ضعف. 

 

 

در تخیل کنار نشیمن 

 

مچ دست پر از کیست 

 

با چاشنی زخم و اسفناج 

 

بجوشد معده و ماست موسیر توی مبل. 

 

 

توی مبل هوا می وزد از جانب برق 

 

باران توی ال سی دی 

 

باران توی کلاه بارت و موضع رماتیسم 

 

دراز کشیدن از سقف سبک آنتالیا توی ظهر 

 

دراز کشیدن  

 

توی کبد مطبوع سگ. 

 

 

فقط توی اتاق روشن 

 

بارانی بارت 

 

می آید 

 

خدای چیزهای کوچک 

 

تاریخ انقراض عکس و شتر 

 

مهاجرت مرغ از جزیزه های بزرگ و 

 

(مفصل وشل کن خرابه این زانو بنداز دور...) 

 

می آید 

 

 

بالای پشت بام 

 

هوای ساکت خرداد 

 

برای این آنارشیست 

 

به هم ریختن شرجی و خواب است 

 

به هم ریختن گوش و موزیک اتاق 

 

به هم ریختن سفر اتوبوس ها 

 

که دختران را با مسیج های شان به دره می برد 

 

دره : 

 

زنگ 

 

دره: 

 

گوشی سرخ نوکیا 

 

با امکان  شنود  قوی . 

 

 

دره منتظر اسب های صبح 

 

دره : 

 

تعریف  بالکن  عاشقی و 

 

جیره بندی پرنده های خانگی 

 

از چه بالاتر؟ 

 

که در جزیره 

 

بستنی از سفر دریایی تا معده ی ما راحت بود. 

 

 

نا ممکن است که لای بوته های بادام وحشی 

 

مرغ ها جفت بگیرند 

 

مرغ های ساکت تابستان 

 

فقط زیر دوش راحت اند . 

 

 

 

 

 

 

 

هوش نفتی

 

 

 

اگر مجبورم

اگر رگم

همین است

جثه ی من

لغت موران است و

یک پیت نفت

که در بوی فرّارم

خیابان انار و نخاع معیوب

می گذرد. 

در سرم تفنگ است و کدئین

تا تپه های زرد تبّت

از هوش وحشی گوزن

به تپیدن بیفتد

به خون نازک گوزنی

که جغرافی را دور می زند

و مرز و ناحیه و نژاد را رقم . 

اتفاق کدئین

باید که بیفتد در بدن

تا از جثه ، لغت را برداری

از کمر نخاع و

از انار

رگم را. 

بندر را به تو می دهم

اگر مجبورم اگر

سرم نفت و

تنم باد است

قافیه را می برد

تا درّه ی کف آلود هلیل. 

اگر مجبوریم

شهر را قسمت می کنیم

با چراغ و چهار راه و سوت و بوق و

گدای نژاد نزدیک و دور

دو راهش برای سوت و رفتن و گدای نزدیک

دو راهش برای بوق و آمدن و گدای دور

قسمت می کنیم

هوش نفتی و

کیسه خواب تبّت را

تا تپه ها از زرد بگذرند

زرد از صورت لزوم

و قافیه از هلیل... 

ما به جلگه می رسیم

به فرآیند برنج و علف

به شکل باز درّه ها

و در سرعت بالای سفر

به هوش هم می رسیم

در را از پیت بر می داریم

 بسوزد یک جا

بندر و رگ و انار.  

 

 

 

                  

پس آهسته باش با پلنگ

 

 

پس آهسته باش با پلنگ

که از تب موها بالا می رود

سرگردان در یقه

 حالا کوه از سر می ریزد

پلنگ پایین می افتد

در جمهوری کامل بدن . 

با من رودخانه را بپیچ

که اتفاق

افتادن پل از دست من است

با من بچه های افتادن

با من خودکشی دسته جمعی نهنگ فارسی

با من کمی اعصاب است و قرص 

پس پله باش تا یکی یکی بیایم ات

کفش بر قفسه ی سینه ات برقصانم

پس پله باش تا بریزم

مغزی که در انحصار جمجمه ی اجدادی است 

ای قرص بعد از تفاهم !

ای جانور مغزی !

پلنگ با تو دور می زند

پلنگ در گردن تو باز می شود

آرام می شود اقیانوس

رقص با نهنگ تو زیباست

به وقت کوه

که از سرزمین من شره می کنی

 روی چشم مرده ی نهنگ

و ساحل به تب نزدیک است

و قرص ها

به چربی مغز.  

 

 

قدم زدن با کمپوت بنزین

 

 

 

این باد امشب باز از کجاست؟

پنجره ی بلند و کوتاه این دقیقه

بازم کن

با ادکلن روی میز

با مرد باز یقه های سینه ی بزرگ

بازت کنم

از ملافه بردارمت بنشینی لب تخت

درباز کن قدیمی که می چرخانی دور چشمم

کمپوت را از چشمم برداری

قوطی خالی را پرت کنی

از پنجره

کوتاه بیا

نیایی که کوچه را چشم های من

برداشته

خیابان راعطر لباس من . 

  

ماشینم خلا درخت و گل و گوجه فرنگی دارد

بکارم توی باکت

بنزین از سر بریزم

رشدم از شیشه ی ماشین  کثیف

دارد بالا می روم

از قوطی بریده ی لبم

چانه ام

گونه ام

بریده ام .   

باد از امشب چه خوب است می آید

لباس تو را تهران تو

 پر از بلیط قطار می کند

با خیابان ولی عصر

شلوغ می شود

کفش 

گذاشته کنار پایم را

با بهتر از پای من می رقصد این کفش چرم

کفش خیال انگیز

توی خیابان با سوت پلیس

ضرب می گیرد

قدم می زند   

بوی ادکلن کوچه را برمی دارد از زمین

بوی کوچه فقط دو متر با من فاصله داشت

بوی کوچه مرد خوبی است

قطار خوبی است

قوطی کمپوت بریده ای است

توی چشم

چشم

چشم !

تمامش کن.  

 

این ادکلن با کفش مست

زن ها را با بوی پرتقال قدم می زند

و اگر باران بیفتد از ارتفاع

سر بریده ی  زن ها را بر می داریم

کوچ می کنیم این بار .  

 

 

زنگ شیمی

 

 

 روی گردن چپ پدرم

که ماهی دارد

خالی هست

و بندری

که با ماهی خال خال کلیه ها ش

کوچه و رودخانه را می رقصد  

  

خالی ام از ساحلی که

می کوبی ام

 با موج پیچیده از رادیوی قدیم

توی چهار طاق اجدادی

با صدای دقیق  پدرم

روی ملافه ی پرطاووس.

در تعلیق پیژامه ی آبی

و نصف کلیه ای که از پهلو رفته است.  

 

با عینک پدرم

کلاس چیپس و شیمی

در موازنه ی واکنش نمک و چشم دختران

واکنش فیزیکی زنگ آخر

با پسرهای در کوچه ی پشت است.   

و پدرم با دست شیمیایی بعد از کلاس

می زند به خال قلیه های بعد از ماهی !

باز گرد!

به قند خون ا م در چای بعد از ظهر

وتعلیق طاووس در بند رخت. 

  

این سگ های بوق این خط اند

این سگ های ویژه

با ناله و توله های سفید ویژه

خط روایت اند

بگیر خط و تا

کره  اسب موهای

سرکش ام

بیا تا

 یاغی ام

بزنیم به سیم وپاره شود

بوق و سگ و قند خون مادرم

که بستنی های بند ر و پل

را شیرین می کند. 

با تو  و قند

بیمارستانم

در رگ های بعد از مرفین

گلدانم

 اتاق 103 دارم از دسته گل و تهوع

تا سرم بعدی

کله ام را بگیج

ای پوست سرم

 بیا

خالی ام

در اتاق ۱۰۳