اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

زمانی برای مستی اسب ها




از اشاره به :

               pokeفیس بوک


از اشاره به سر دویدن خفت پلنگ

                            روی صورت ماه


از اشاره به توزیع نا مناسب ِآب


                                 برصورت


با فرمول ساده ی نمک


                          بر پوست


از اشاره به شکل میکده در جاده ی مجازی


که بوی بکر باران را به پوست لطیف اسب


به پوست قهوه ای  اسب


                           می برد


به پوست قهوه ای من


پوست قهوه ای دشت.



این چه دیوانه جایی است


این چه دیوانه اسبی


که در شیهه می پرد


در چای قهوه ای


در فرمول شیمی استخوان ها و رگ ها


می دود


در پوست چرم کفش گاو چران مأیوس


می برد


مکالمه را به جایی در کلاس عصر


مکالمه را به کشتی های خالی از عطر مؤنث



من مکالمه ام


من خِفتم که گلوم صدای باران را در گلوله شلیک می کند


گلوله را به ماشه برگردان !


گلوله را به ماشه بر گرداندن


روی رگ گردن


اسبی بیتوته کرده است



اسب را بزن


اسب را در مرکز هندسی اسب


برهنه ام


اسب برهنه در مرکز هندسی بدن ،


اسبِ امروز عصر


اسبِ دیروز عصر


اسب ِ همیشه عصر


که گلوله را ته حلق لذیذ کرده است .



ای اسب لذیذ من !


ای اشاره ی شیرین مکالمه در بدن !


بدن را برای مکالمه به تهران بردیم


دهن را برای مکالمه به خیابان های شلوغ مجازی


بدن را به جزیره بردیم


جزیره هیأت درشت چشم را


نمی تواند دیدن را


نمی تواند.


که از همه ی گل ها پیچک ها بنفش تر را


نمی تواند


بنفش گرسنه


که صورتش را در آب شور صورت


سیر می کند .



چه رنگی بنفش تر از پیچک توی حیاط نقلی پدر


می توانستن پدر بودن


با یک جفت جوراب مردانه توی پا


یک جفت کفش چرم قهوه ای توی پا


یک جفت چشم سیر قهوه ای در face


یک جفت بند ناف و

 

به دنیا آمدن پدر از پشت میوه های تابستان...



پدر ای پدر !


پدر از پنجاه و هفت سال پیش


پدر از نوحه ی گرم عاشورا در بدن


پدر از ماهیچه های سفت ِ کمر بودن


راست می آید.


پدر از نژاد سست من


با گلوله ای در چشم قرمز و


ترکشی در معنویت دست


با پوتینی از جبهه های داغ هویزه


با پدر می آید


موشک های شب چند شهر مرزی


پدر از مرزهای سفت خونی ِ خرمشهر


پدر از پدر های تاریخ


در آوردن


از بند سست تاریخ


که ولو شد و ریخت و به گا رفت


پدر از جایی می آید که


موشک ته ِ حلقش گیر کرده است


و بند رخت های ما در موشک باران ِ عصر های پلنگی


در هم ریخته است


رنگ لباس بچه ها


مرز را رنگی کرده است .



ما با پلنگ ها و اسب های مرزی


از کرخه و کارون مرزی


آب سفید را در لیوان شیک شهری


نوشیدیم


و به سلامتی همه ی آب های مرزی


لباس سفید پوشیدیم



ای اشاره  اشاره !


به چتری اشاره کن


که دیگر روی باران سفید است


به چیزی اشاره کن


که دیگر از مرز


زمانی برای مستی اسب ها مانده است


زمانی برای گریختن آخرین  موشک در گردن نا بالغ بچه ها.



زمانی برای ما


اگر بودن ،


زمان گریستن در سینی ناهار ِ به تنهایی خوردن


با زن های ملوّن فیس بوکی


شوهرهای ملوّن فیس بوکی


زمانی برای چت ِ چیپ ِ دردهای ملوّن


زمانی است


برای از دست دادن دست های رئالیسم


از دست رفتن زن های رئالیسم


و اگر جایی نیست برای  شوهر های مجازی


جایی در مرزهای دور


چهره ی غمگین اسب ها را می توان دیدن


که در باران با یال های قهوه ای


گاو چران ها را دور می زنند


و آهسته گریه می کنند .