اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

فرو ریختن دکل های برق

 

 

 

خداحافظ اول را 

با من بیا 

در چهار راه دوم 

که خانه مترادف است و شیرین  

بچه دارد دم ایوان عصر 

آب پاشی و هوای بی علت 

با من بیا  

در چهار راه بعدی 

من و کودک وسلام 

به خانه می رویم با دسته ی ناز کلید 

در می زنیم 

مرض قند با چادر سفید از عبادت ظهر می آید 

دسته ی کودک را می گیرد 

اشتهای بدن را نمی بیند 

که لمس تو شبیه انگشت من است را نمی بیند 

در را باز نمی کند 

درها را باز نمی کند 

خداحافظ لای در گیر کرده است 

نه که چادر سفید 

که خون من است ، مایع است و می ریزد  

با من بیا 

توی اعصاب اتاق 

کار خوبی است 

خانه تا گردن ما بالا می آید 

گوش ما را دور می زند 

انگشت بوسیده و ترک موزون لب را    

با من بیا

تقاطع دیگر جوارح سالم می ریزد توی خیابان 

با موسیقی فولک ملل فرو می ریزد دکل وتیر های برق 

دسته های روشن اکالیپتوس وچنار 

این اندام هو شیار در خیابان شوخی خوبی است برای شب 

دامن کلوش رقص در رباب محلی 

حرکت ران با موضوع اشتها 

کار خوبی است 

با من بیا   

نبش خیابان باشم 

دیدم بزنی 

بستنی باشم لیسم بزنی 

 

تا چادر از قبله بیاید  

جیغ کودک را ببُرد 

حنجره ی بزرگ اتاق  

کارهای خوب عجیب 

وقت مناسب را 

از اعصاب اتاق ببرد 

چادر سفید 

در مایع را باز کند 

تا خانه از موسیقی بدن ما  

به رقص بیفتد 

به فرو ریختن