اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

عروسی خون

 

 

 

 

تخت خالی است از سر 

در معادله ای که به هم ریخته است 

شقیقه و خون ام را. 

 

خون من رود من است 

می گذرد از دکه دست در جیب بارو پوش آبی 

تابستان بوی سرد هندوانه را می شکافد و پیش می آید 

بهار گل می دهد 

و می رود 

می رقصد و می ریزد 

چشم تو را می ریزد 

پیژامه ی سورمه ای لباس زیر زرشکی ات 

می ریزد 

باد می ریزد 

 

خون من عروسی من است 

پاییز است 

رقص است 

دامن محلی شاد است 

ساز و نقاره و جشن پاره ای است  

که چسباندیم و پاره شد 

چسباندیم و پاره شد 

 

یک جایی از ما شکننده بود 

هر جایی از ما می شکست 

جایی بود 

و حالا تخت صبح است. 

 

تخت را بگذاریم تا شب بعد 

شقیقه متعادل است و سر نمی شود 

نبض می رود و 

پا می آید 

دست می زند و  

دامن ‌نقاره ی محلی غم است 

که می ریزد  پا می کشد 

می چرخد پاره می شود. 

 

این هر جای ماست 

 هر مسئله از خون ماست 

که افتاده در تخت 

پاره با شب دیوانه.