اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

بازوی برشته در قطار

 

 

 

در هشت شهریور 

رژ فاسد شده ی روی میز 

شکسته بود . 

شیشه ی پنجره با قد بلندش 

بیرون زده از دیوار 

من و پنجره ام 

سر به سر می زنیم 

به نرده ی پله ی قطار ِ با دود. 

 

در حالی که می دانم  

عضله ی تو در اتاق تنها نیست 

عضله ی تو بالکن را به اتاق می کشد 

اتاق را به پنجره می برد 

به صبح ِ ایستگاه و 

زنی که پنکک صورتش شکسته است. 

 

و خطوط شکسته ی ریل در کف دست 

کف شوینده لای انگشت قهوه ای 

کف دهان ِ بعد از قرص 

همه شکسته است. 

 

سرم را همین سرم 

بین دو دست بزن به عذاب و دود 

که دیوار بیرون زده از قطار 

کف دست من 

زن است 

درست در مرکز ترد آشپز خانه 

سرخ شدن بازوی زنی سفید 

بعد از ظهر برشته در صورت و چای. 

 

عضله ات را بکش 

تا اتاق کوچک ِ سرم  ِ بیمارستان 

تا راهروی قطار ِ از دود. 

 

بکش این گردن یاغی 

که خیز برداشته تا سر 

تا التهاب عصب تریژیمینه ی زنی 

که همیشه زنی علیه زنان است. 

 

تا پیچیدن دست در گوشی که میدان صداست 

یا علامت سؤالی که شوخی ِ  بعد از پیراهن را 

جر می دهد . 

 

من ِ بعد از نشستنم 

می نشینم با مست 

با من ِ بعد از ناهارم 

می افتیم از اسب. 

 

بدن ِ بعد از قطارم 

می رود با سوت 

خداحافظم با کیف چرم قهوه ای 

دم ایستگاه و 

دو تا بچه که از قطار من سرازیرند