اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

هوش نفتی

 

 

 

اگر مجبورم

اگر رگم

همین است

جثه ی من

لغت موران است و

یک پیت نفت

که در بوی فرّارم

خیابان انار و نخاع معیوب

می گذرد. 

در سرم تفنگ است و کدئین

تا تپه های زرد تبّت

از هوش وحشی گوزن

به تپیدن بیفتد

به خون نازک گوزنی

که جغرافی را دور می زند

و مرز و ناحیه و نژاد را رقم . 

اتفاق کدئین

باید که بیفتد در بدن

تا از جثه ، لغت را برداری

از کمر نخاع و

از انار

رگم را. 

بندر را به تو می دهم

اگر مجبورم اگر

سرم نفت و

تنم باد است

قافیه را می برد

تا درّه ی کف آلود هلیل. 

اگر مجبوریم

شهر را قسمت می کنیم

با چراغ و چهار راه و سوت و بوق و

گدای نژاد نزدیک و دور

دو راهش برای سوت و رفتن و گدای نزدیک

دو راهش برای بوق و آمدن و گدای دور

قسمت می کنیم

هوش نفتی و

کیسه خواب تبّت را

تا تپه ها از زرد بگذرند

زرد از صورت لزوم

و قافیه از هلیل... 

ما به جلگه می رسیم

به فرآیند برنج و علف

به شکل باز درّه ها

و در سرعت بالای سفر

به هوش هم می رسیم

در را از پیت بر می داریم

 بسوزد یک جا

بندر و رگ و انار.