اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

خون یحیای سهروردی

 

                           خون یحیای سهروردی

 




چون نامه بخواند

دستار فرو گرفت

سرَکَش ببریدند

در حال پشیمان شد

فرمودشان تا چو سگ

خون او را بلیسیدند

 

تا سهروردی با خون تازه از حلب بیاید

روی دیوارهای نشیمن بپاشد

روی کتابخانه

بپاشد اشراق را

در پارازیت های بسته ی Lcd

روی بلوف های BBC

 

ای شهاب الدین ِ یحیای سهروردی !

ای خون بلند دمشق تا اذان ظهر!

برداراین خرقه ی سیال

از کوله ی موران ِضلّ ظهر.

 

 

در مناظره با تو

کانال های حکمت بحثی

شکست می خورند

کانال های مشمئز باد کردن اقسام بدن در نقاط ِ شکست

می خورند .

 

ای یحیای سرخ !

کدام حلبِ  دیوانه گردنت را

چون فوّاره ی شهید

 از کوچه ها ی شام

می پاشد بر گبّه ی قرمز اتاق

می پاشد بر حالت طفولیّتِ صندلی

خونی

که بی قرارتر از بریدن سیمرغ ؟

 

و از کانال های میان بُر

صفحه ی آبی فیس بوک را

سرخ تر از خون بازی عکس های خرداد

می کند

خیس تر از ژست خمار چشم های حشری .

 

ایِ شهاب الدین ِ یحیا !                                  

چه رودخانه ی دیوانه ای از گردن تو بر خرقه ی عربی می ریزد

که وقت ِغرق

 سنگ می شویم

با  خون های شکسته بردیوارهم توی فیس

بنویس :

در احوال شیخ اشراق و

کیفیت شکستن در خون هم .

ای شیخ...

 

   



                                                     







نفس مسیحا

 

                     به:ساجده کشمیری ، مرجان اکبری و لیلا اسفندیاری        

                  

                                                      

تو نفس مسیحا رو گذاشتی روی میز کامپیوتر 

تا از ارتفاعات سفید نپال توی گوگل 

 به جمجمه ی یخ زده ی دوستانم  

سلام  

بفرستم 

برای لاغری اندامشان   بادگیر 

برای موی کوتاهشان کلاه آفتاب گیر 

 

تو از نپال 

برف را به تخت خواب آوردی 

تا سرود ملی خون های منجمد 

ازگل های سبز رو تختی 

سر بکشند 

وقتی از رنگ زرد دشت 

فقط گندم را فهمیدی 

که باید به خانه می آمد 

و در اتاق سه دری مهمان 

با چای کلکته 

زمستان را فرش می کرد دم در و می گذاشت 

دست آفتاب سوخته ی عصرکوه 

بزهای لاغررا به آغل برد. 

 

من از آن چه می وزید 

بادگیر تو را به پشت بام بردم و 

لامسه ام را روی جنس لَختش آزاد کردم 

فقط چند درجه زیر دماغ یخ زده بودی . 

 

از آن چه می وزید 

خبر یخ زدن بادها زودتر می رسید 

ونفس منجمد و بی اثر مسیحا هم روی بادگیر 

طرح صعود را خط می زد 

خط اخم و 

خط های بدن را 

که در گوگل search 

به شکل بزهای لاغر 

دشت های تبت را می چرید. 

 

از آن همه جوانی 

فقط مردن را بلد بودی 

مردن توی گوکل با وبلاگ هایی که 

بادگیرت را به معرض باد گذاشتند . 

 

 

 

خدای چیزهای کوچک

 

 

 

ازاسفناج های روی فرش ما 

 

تا اسفناج های وحشی لب رود 

 

دو تا بلیط اتوبوس است 

 

از پشت بام بالا هم فقط هواست 

 

که گرم است در موضع ضعف. 

 

 

در تخیل کنار نشیمن 

 

مچ دست پر از کیست 

 

با چاشنی زخم و اسفناج 

 

بجوشد معده و ماست موسیر توی مبل. 

 

 

توی مبل هوا می وزد از جانب برق 

 

باران توی ال سی دی 

 

باران توی کلاه بارت و موضع رماتیسم 

 

دراز کشیدن از سقف سبک آنتالیا توی ظهر 

 

دراز کشیدن  

 

توی کبد مطبوع سگ. 

 

 

فقط توی اتاق روشن 

 

بارانی بارت 

 

می آید 

 

خدای چیزهای کوچک 

 

تاریخ انقراض عکس و شتر 

 

مهاجرت مرغ از جزیزه های بزرگ و 

 

(مفصل وشل کن خرابه این زانو بنداز دور...) 

 

می آید 

 

 

بالای پشت بام 

 

هوای ساکت خرداد 

 

برای این آنارشیست 

 

به هم ریختن شرجی و خواب است 

 

به هم ریختن گوش و موزیک اتاق 

 

به هم ریختن سفر اتوبوس ها 

 

که دختران را با مسیج های شان به دره می برد 

 

دره : 

 

زنگ 

 

دره: 

 

گوشی سرخ نوکیا 

 

با امکان  شنود  قوی . 

 

 

دره منتظر اسب های صبح 

 

دره : 

 

تعریف  بالکن  عاشقی و 

 

جیره بندی پرنده های خانگی 

 

از چه بالاتر؟ 

 

که در جزیره 

 

بستنی از سفر دریایی تا معده ی ما راحت بود. 

 

 

نا ممکن است که لای بوته های بادام وحشی 

 

مرغ ها جفت بگیرند 

 

مرغ های ساکت تابستان 

 

فقط زیر دوش راحت اند . 

 

 

 

 

 

 

 

هوش نفتی

 

 

 

اگر مجبورم

اگر رگم

همین است

جثه ی من

لغت موران است و

یک پیت نفت

که در بوی فرّارم

خیابان انار و نخاع معیوب

می گذرد. 

در سرم تفنگ است و کدئین

تا تپه های زرد تبّت

از هوش وحشی گوزن

به تپیدن بیفتد

به خون نازک گوزنی

که جغرافی را دور می زند

و مرز و ناحیه و نژاد را رقم . 

اتفاق کدئین

باید که بیفتد در بدن

تا از جثه ، لغت را برداری

از کمر نخاع و

از انار

رگم را. 

بندر را به تو می دهم

اگر مجبورم اگر

سرم نفت و

تنم باد است

قافیه را می برد

تا درّه ی کف آلود هلیل. 

اگر مجبوریم

شهر را قسمت می کنیم

با چراغ و چهار راه و سوت و بوق و

گدای نژاد نزدیک و دور

دو راهش برای سوت و رفتن و گدای نزدیک

دو راهش برای بوق و آمدن و گدای دور

قسمت می کنیم

هوش نفتی و

کیسه خواب تبّت را

تا تپه ها از زرد بگذرند

زرد از صورت لزوم

و قافیه از هلیل... 

ما به جلگه می رسیم

به فرآیند برنج و علف

به شکل باز درّه ها

و در سرعت بالای سفر

به هوش هم می رسیم

در را از پیت بر می داریم

 بسوزد یک جا

بندر و رگ و انار.  

 

 

 

                  

پس آهسته باش با پلنگ

 

 

پس آهسته باش با پلنگ

که از تب موها بالا می رود

سرگردان در یقه

 حالا کوه از سر می ریزد

پلنگ پایین می افتد

در جمهوری کامل بدن . 

با من رودخانه را بپیچ

که اتفاق

افتادن پل از دست من است

با من بچه های افتادن

با من خودکشی دسته جمعی نهنگ فارسی

با من کمی اعصاب است و قرص 

پس پله باش تا یکی یکی بیایم ات

کفش بر قفسه ی سینه ات برقصانم

پس پله باش تا بریزم

مغزی که در انحصار جمجمه ی اجدادی است 

ای قرص بعد از تفاهم !

ای جانور مغزی !

پلنگ با تو دور می زند

پلنگ در گردن تو باز می شود

آرام می شود اقیانوس

رقص با نهنگ تو زیباست

به وقت کوه

که از سرزمین من شره می کنی

 روی چشم مرده ی نهنگ

و ساحل به تب نزدیک است

و قرص ها

به چربی مغز.