اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

اکنون من

طیبه شنبه زاده:شعر،حرف،مکث...

قدم زدن با کمپوت بنزین

 

 

 

این باد امشب باز از کجاست؟

پنجره ی بلند و کوتاه این دقیقه

بازم کن

با ادکلن روی میز

با مرد باز یقه های سینه ی بزرگ

بازت کنم

از ملافه بردارمت بنشینی لب تخت

درباز کن قدیمی که می چرخانی دور چشمم

کمپوت را از چشمم برداری

قوطی خالی را پرت کنی

از پنجره

کوتاه بیا

نیایی که کوچه را چشم های من

برداشته

خیابان راعطر لباس من . 

  

ماشینم خلا درخت و گل و گوجه فرنگی دارد

بکارم توی باکت

بنزین از سر بریزم

رشدم از شیشه ی ماشین  کثیف

دارد بالا می روم

از قوطی بریده ی لبم

چانه ام

گونه ام

بریده ام .   

باد از امشب چه خوب است می آید

لباس تو را تهران تو

 پر از بلیط قطار می کند

با خیابان ولی عصر

شلوغ می شود

کفش 

گذاشته کنار پایم را

با بهتر از پای من می رقصد این کفش چرم

کفش خیال انگیز

توی خیابان با سوت پلیس

ضرب می گیرد

قدم می زند   

بوی ادکلن کوچه را برمی دارد از زمین

بوی کوچه فقط دو متر با من فاصله داشت

بوی کوچه مرد خوبی است

قطار خوبی است

قوطی کمپوت بریده ای است

توی چشم

چشم

چشم !

تمامش کن.  

 

این ادکلن با کفش مست

زن ها را با بوی پرتقال قدم می زند

و اگر باران بیفتد از ارتفاع

سر بریده ی  زن ها را بر می داریم

کوچ می کنیم این بار .  

 

 

زنگ شیمی

 

 

 روی گردن چپ پدرم

که ماهی دارد

خالی هست

و بندری

که با ماهی خال خال کلیه ها ش

کوچه و رودخانه را می رقصد  

  

خالی ام از ساحلی که

می کوبی ام

 با موج پیچیده از رادیوی قدیم

توی چهار طاق اجدادی

با صدای دقیق  پدرم

روی ملافه ی پرطاووس.

در تعلیق پیژامه ی آبی

و نصف کلیه ای که از پهلو رفته است.  

 

با عینک پدرم

کلاس چیپس و شیمی

در موازنه ی واکنش نمک و چشم دختران

واکنش فیزیکی زنگ آخر

با پسرهای در کوچه ی پشت است.   

و پدرم با دست شیمیایی بعد از کلاس

می زند به خال قلیه های بعد از ماهی !

باز گرد!

به قند خون ا م در چای بعد از ظهر

وتعلیق طاووس در بند رخت. 

  

این سگ های بوق این خط اند

این سگ های ویژه

با ناله و توله های سفید ویژه

خط روایت اند

بگیر خط و تا

کره  اسب موهای

سرکش ام

بیا تا

 یاغی ام

بزنیم به سیم وپاره شود

بوق و سگ و قند خون مادرم

که بستنی های بند ر و پل

را شیرین می کند. 

با تو  و قند

بیمارستانم

در رگ های بعد از مرفین

گلدانم

 اتاق 103 دارم از دسته گل و تهوع

تا سرم بعدی

کله ام را بگیج

ای پوست سرم

 بیا

خالی ام

در اتاق ۱۰۳

  

 

 

 

بازوی برشته در قطار

 

 

 

در هشت شهریور 

رژ فاسد شده ی روی میز 

شکسته بود . 

شیشه ی پنجره با قد بلندش 

بیرون زده از دیوار 

من و پنجره ام 

سر به سر می زنیم 

به نرده ی پله ی قطار ِ با دود. 

 

در حالی که می دانم  

عضله ی تو در اتاق تنها نیست 

عضله ی تو بالکن را به اتاق می کشد 

اتاق را به پنجره می برد 

به صبح ِ ایستگاه و 

زنی که پنکک صورتش شکسته است. 

 

و خطوط شکسته ی ریل در کف دست 

کف شوینده لای انگشت قهوه ای 

کف دهان ِ بعد از قرص 

همه شکسته است. 

 

سرم را همین سرم 

بین دو دست بزن به عذاب و دود 

که دیوار بیرون زده از قطار 

کف دست من 

زن است 

درست در مرکز ترد آشپز خانه 

سرخ شدن بازوی زنی سفید 

بعد از ظهر برشته در صورت و چای. 

 

عضله ات را بکش 

تا اتاق کوچک ِ سرم  ِ بیمارستان 

تا راهروی قطار ِ از دود. 

 

بکش این گردن یاغی 

که خیز برداشته تا سر 

تا التهاب عصب تریژیمینه ی زنی 

که همیشه زنی علیه زنان است. 

 

تا پیچیدن دست در گوشی که میدان صداست 

یا علامت سؤالی که شوخی ِ  بعد از پیراهن را 

جر می دهد . 

 

من ِ بعد از نشستنم 

می نشینم با مست 

با من ِ بعد از ناهارم 

می افتیم از اسب. 

 

بدن ِ بعد از قطارم 

می رود با سوت 

خداحافظم با کیف چرم قهوه ای 

دم ایستگاه و 

دو تا بچه که از قطار من سرازیرند 

 

 

 

 

 

عروسی خون

 

 

 

 

تخت خالی است از سر 

در معادله ای که به هم ریخته است 

شقیقه و خون ام را. 

 

خون من رود من است 

می گذرد از دکه دست در جیب بارو پوش آبی 

تابستان بوی سرد هندوانه را می شکافد و پیش می آید 

بهار گل می دهد 

و می رود 

می رقصد و می ریزد 

چشم تو را می ریزد 

پیژامه ی سورمه ای لباس زیر زرشکی ات 

می ریزد 

باد می ریزد 

 

خون من عروسی من است 

پاییز است 

رقص است 

دامن محلی شاد است 

ساز و نقاره و جشن پاره ای است  

که چسباندیم و پاره شد 

چسباندیم و پاره شد 

 

یک جایی از ما شکننده بود 

هر جایی از ما می شکست 

جایی بود 

و حالا تخت صبح است. 

 

تخت را بگذاریم تا شب بعد 

شقیقه متعادل است و سر نمی شود 

نبض می رود و 

پا می آید 

دست می زند و  

دامن ‌نقاره ی محلی غم است 

که می ریزد  پا می کشد 

می چرخد پاره می شود. 

 

این هر جای ماست 

 هر مسئله از خون ماست 

که افتاده در تخت 

پاره با شب دیوانه. 

 

 

 

فرو ریختن دکل های برق

 

 

 

خداحافظ اول را 

با من بیا 

در چهار راه دوم 

که خانه مترادف است و شیرین  

بچه دارد دم ایوان عصر 

آب پاشی و هوای بی علت 

با من بیا  

در چهار راه بعدی 

من و کودک وسلام 

به خانه می رویم با دسته ی ناز کلید 

در می زنیم 

مرض قند با چادر سفید از عبادت ظهر می آید 

دسته ی کودک را می گیرد 

اشتهای بدن را نمی بیند 

که لمس تو شبیه انگشت من است را نمی بیند 

در را باز نمی کند 

درها را باز نمی کند 

خداحافظ لای در گیر کرده است 

نه که چادر سفید 

که خون من است ، مایع است و می ریزد  

با من بیا 

توی اعصاب اتاق 

کار خوبی است 

خانه تا گردن ما بالا می آید 

گوش ما را دور می زند 

انگشت بوسیده و ترک موزون لب را    

با من بیا

تقاطع دیگر جوارح سالم می ریزد توی خیابان 

با موسیقی فولک ملل فرو می ریزد دکل وتیر های برق 

دسته های روشن اکالیپتوس وچنار 

این اندام هو شیار در خیابان شوخی خوبی است برای شب 

دامن کلوش رقص در رباب محلی 

حرکت ران با موضوع اشتها 

کار خوبی است 

با من بیا   

نبش خیابان باشم 

دیدم بزنی 

بستنی باشم لیسم بزنی 

 

تا چادر از قبله بیاید  

جیغ کودک را ببُرد 

حنجره ی بزرگ اتاق  

کارهای خوب عجیب 

وقت مناسب را 

از اعصاب اتاق ببرد 

چادر سفید 

در مایع را باز کند 

تا خانه از موسیقی بدن ما  

به رقص بیفتد 

به فرو ریختن