مر ضیه ی برمال_دختر شایسته ی شعر آن سالها_ سالهاست از ما دور است با مقیاس جغرافیایی.اما همه ی سالها با شعرش که دریچه ای به حسرت بود نزدیک ما بوده است . با اینکه آن روزها 18 ساله بود اما درک عمیق او از پدیده های جهان شعر او را متمایز می کرد. مدت هاست از او بی خبرم و نمی دانم با شعر چه کرده است. شعر های زیر از مرضیه ی برمال به سال1378 خورشیدی است:
(1)
سیراب می شود زمین
از خاطره ی باران
تا فرصتی که بباری
نسیم عطر گلی از قبرهای دور بیاورد
وکندو طعم عسلی چشمانت را...
(2)
بهتر که نبارد باران
وقتی چشم های تو را بی رنگ می کند
و ما عینک از چشم بر می داریم
و خوب نمی بینیم.
(3)
انگار...
نگفته ی دلی پنهان در نخواسته ی من
که فانوس جهان
به روشنای چشمت ،سینه می تکاند از تاریکی
اینک
خلوت بر ملایم
سایه ی سطری از چشمت
ودلهره های شعرم
بره هایی به رنگ خاک
انگار...خراشی است بر جان بی قرار
(4)
دیگر ، بر آن شانه ی پریشان نمی وزد
بر آن سنگ عبور دستها
اکنون...
دختر بی قرار من است باد
که هر دم دل به راه می سپارد
هر دم گیسو به باد می دهد
برای ماندنم می ایستد
و من با دست تازه ام
زیر باران آینه
چهره تازه می کنم.
(5)
با این همه دست بر می دارم
از تو و امتداد همسان سکوت
بعد از این ، می گریزم از تازگی
و می دوم میان سایه ها
کم می شوم از خودم ، تو را
وخانه نشین می شوم باران چشمت را
تا آب
از طلسم شکسته ی عشق چکه کند
و باز دست بر می دارم از تو
و گیسوی برهنه ی ابر
از تو
وترانه ی ترک خورده ی باران
از تو
و بی راهه ی راه
با این همه...
ازتو و این همه...
چقدر قشنگن شعراش ... با سن نسبتا کمش خیلی تسلط بالایی بر احساسش داشــته ..
چقدر کارش قشنگن
ممنون
مرسی یا به عبارتی یو هو یا شاید هم یا هو
سلام. ممنون از کامنت. ببخشید که دیر اومدم. شعرها رو بعد از ثبت این کامنت خواهم خوند. و اگه چیزی برای نوشتن داشتم برمی گردم و می نویسم.