از اشاره به :
pokeفیس بوک
از اشاره به سر دویدن خفت پلنگ
روی صورت ماه
از اشاره به توزیع نا مناسب ِآب
برصورت
با فرمول ساده ی نمک
بر پوست
از اشاره به شکل میکده در جاده ی مجازی
که بوی بکر باران را به پوست لطیف اسب
به پوست قهوه ای اسب
می برد
به پوست قهوه ای من
پوست قهوه ای دشت.
این چه دیوانه جایی است
این چه دیوانه اسبی
که در شیهه می پرد
در چای قهوه ای
در فرمول شیمی استخوان ها و رگ ها
می دود
در پوست چرم کفش گاو چران مأیوس
می برد
مکالمه را به جایی در کلاس عصر
مکالمه را به کشتی های خالی از عطر مؤنث
من مکالمه ام
من خِفتم که گلوم صدای باران را در گلوله شلیک می کند
گلوله را به ماشه برگردان !
گلوله را به ماشه بر گرداندن
روی رگ گردن
اسبی بیتوته کرده است
اسب را بزن
اسب را در مرکز هندسی اسب
برهنه ام
اسب برهنه در مرکز هندسی بدن ،
اسبِ امروز عصر
اسبِ دیروز عصر
اسب ِ همیشه عصر
که گلوله را ته حلق لذیذ کرده است .
ای اسب لذیذ من !
ای اشاره ی شیرین مکالمه در بدن !
بدن را برای مکالمه به تهران بردیم
دهن را برای مکالمه به خیابان های شلوغ مجازی
بدن را به جزیره بردیم
جزیره هیأت درشت چشم را
نمی تواند دیدن را
نمی تواند.
که از همه ی گل ها پیچک ها بنفش تر را
نمی تواند
بنفش گرسنه
که صورتش را در آب شور صورت
سیر می کند .
چه رنگی بنفش تر از پیچک توی حیاط نقلی پدر
می توانستن پدر بودن
با یک جفت جوراب مردانه توی پا
یک جفت کفش چرم قهوه ای توی پا
یک جفت چشم سیر قهوه ای در face
یک جفت بند ناف و
به دنیا آمدن پدر از پشت میوه های تابستان...
پدر ای پدر !
پدر از پنجاه و هفت سال پیش
پدر از نوحه ی گرم عاشورا در بدن
پدر از ماهیچه های سفت ِ کمر بودن
راست می آید.
پدر از نژاد سست من
با گلوله ای در چشم قرمز و
ترکشی در معنویت دست
با پوتینی از جبهه های داغ هویزه
با پدر می آید
موشک های شب چند شهر مرزی
پدر از مرزهای سفت خونی ِ خرمشهر
پدر از پدر های تاریخ
در آوردن
از بند سست تاریخ
که ولو شد و ریخت و به گا رفت
پدر از جایی می آید که
موشک ته ِ حلقش گیر کرده است
و بند رخت های ما در موشک باران ِ عصر های پلنگی
در هم ریخته است
رنگ لباس بچه ها
مرز را رنگی کرده است .
ما با پلنگ ها و اسب های مرزی
از کرخه و کارون مرزی
آب سفید را در لیوان شیک شهری
نوشیدیم
و به سلامتی همه ی آب های مرزی
لباس سفید پوشیدیم
ای اشاره اشاره !
به چتری اشاره کن
که دیگر روی باران سفید است
به چیزی اشاره کن
که دیگر از مرز
زمانی برای مستی اسب ها مانده است
زمانی برای گریختن آخرین موشک در گردن نا بالغ بچه ها.
زمانی برای ما
اگر بودن ،
زمان گریستن در سینی ناهار ِ به تنهایی خوردن
با زن های ملوّن فیس بوکی
شوهرهای ملوّن فیس بوکی
زمانی برای چت ِ چیپ ِ دردهای ملوّن
زمانی است
برای از دست دادن دست های رئالیسم
از دست رفتن زن های رئالیسم
و اگر جایی نیست برای شوهر های مجازی
جایی در مرزهای دور
چهره ی غمگین اسب ها را می توان دیدن
که در باران با یال های قهوه ای
گاو چران ها را دور می زنند
و آهسته گریه می کنند .
درودبر وسپاس از شما برای خواندن ناآشکارم به خوانش نوشته ات که با من جنوبی چه ها که نکرد؟؟؟!!
واما سپس از این درودگویی
بااشارهای به فیلم ((زمانی برای....)نخستین پرتاب ِبازگرداننده به شعر را ،به درستی ساخته ای و سپس
درپساپس پشت پس توهای جنگ / ولابیرنت مجاز :((به راه پرستاره می کشانی ام/فراترازستاره می نشانی ام/مراببر امید دل نوازمن/به سرزمین شعرها وشورها))به جنوب/که غروب ها/تن به آب که می سپاری/به هم آغوشی خورشید/تن سپرده ای
رسوب رقیق عناصر زندگی روزمره در این شعر به خوبی مشهود است اما با کارکردی که شاعر از این عناصر طلب کرده و بار های متفاوتی که در پیکره ی متن بر گرده ی آن ها نهاده است ؛ کلیت کار را از درافتادن به ورطه ی مبتذل گویی نجات داده و لایه مند کرده است . شعری ست که عناصر متعدد و متلون آن با یک بار خوانش به چنگ نمی آیند و فهم بافت معنایی پیکره ی کار و نیز گزاره های منفرد و بی شمار آن خوانشی چند باره را طلب می کند. آشنایی زدایی های تصویری که از همان ابتدای شعر رخ می نماید در طول اثر ، چند جای دیگر هم به چشم می آید (از اشاره به سر دویدن خفت پلنگ /روی صورت ماه). نکته ی دیگری که در این کار مشهود است چینش عناصر به ظاهر ناهمگون و خویشاوند کردن عناصر ناخویشاوند است که در این منظومه ی کلامی به طرز بارزی شکل گرفته و در مجموع موفق از آب درآمده است (فرمول – چرم – مکالمه – پوست – میکده - فیس بوک – نمک – بکر – مونث – بیتوته – هندسی – لذیذ – گل – پیچک بنفش – حیاط نقلی – توی – عاشورا – نوحه – ترکش – هویزه – شیک – ملون – رئالیسم گاوچران – ولو شد – به گا رفت – چت چیپ) احضار این عناصر به شدت پراکنده و منتشر که هر کدام از کهکشانی دوردست آمده است و کنار هم نشاندن آن ها درکهکشان شعر ، کاری ست صعب . بر چند گزاره اما می توان انگشت نهاد و آن ها را با سلیقه ی شخصی نپسندید گزاره هایی از این دست : " ای اسب لذیذ من! " – "نمی تواند دیدن را" – می توانستن پدر بودن " که دو گزاره ی اخیر با بافت زبانی شعر همخوانی ندارد .
در پایان به این نکته هم اشاره کنم که این تصویر اروتیک و ایهامی را که در واژه ی "راست" آن هست بسیار پسندیدم . می توان بیش از این ها در باب این کار سخن گفت اما مجال بی رحمانه اندک است و تبردار واقعه را دست ِ خسته به فرمان نیست .
به چیزی اشاره کن
که دیگر از مرز
زمانی برای مستی اسب ها مانده اس
شعری خواندم چند لایه با تاویل پذیری بالا!کارکردهای زبانی وبرگردانی معنا به سبکی همشمندانه ....
ممنون طیبه جان!
یعنی طیبه عالی بود عالی!دارم تصورت میکنم با آن شور وشوق وهیجانت.دوست دارم عزیزم.دوست دارم خیلی زیاد.
درود طیبه جان
به نظرم شعر به اطناب کشیده شده وسطرهای خوب لا به لای سطرهای زائد کمتر می تواند خود نمایی کنند . با سپاس
دست مریزاد
ابخند می زنند تمام ستارگان / به چشمهای قهوه ای سیر این جهان
درود.
زبان مدرن و تلنگرهای معنایی شعرتان بسیار قابل تامل بود.
فرم بیانی طولانی در شعر ظرافت های تصویری را به وجهی تاثیرگذار تر در ذهن مخاطب جاسازی می کرد.
در مورد نقد، دوستان شاعر و استادن عزیزم نظرهای نغزشان را بیان داشته و خواهند داشت.من نیز از نقد آقای سپنتا استفاده کردم.
مانا باشید.
لطفاوحتما به وبلاگ من سری زده و برای داستان هایی که گذاشتم ...حتی شده یک جمله ... کامنت بگذارید
در ضمن من شما رو به وبلاگ حود پیوند می زنم و انتظار دارم شما هم وبلاگ من را به وبلاگ خود پیوند بزنید.
سپاس
اگر کسی از فضا به زمین نگاه کند آن را سیاره ای آبی رنگ نخواهد دید ...
.
.
.
.
سلام
بعد مدت ها
بروزم
و مثل همیشه
منتظر
"نقد"
و
نگاه
ارزنده ی
شما
مرسی
با احترام " علی رضا بهرامی "
[گل]
از بخشی که می گوید گلوله به اسلحه برگردان خیلی خوش آمد.موفق باشید
سلام دوست قدیمی
باداستان کوتاه: تاریکی..به روزم
سلام
ممنونم طیبه جان
نوشتارت را خواندم
و دارم شبیه سطرهات
به پایان فکر نمیکنم.
نه به تنهایی
من و راوی با هم.
با سلام و احترام
دعوتید به خوانش (( بازگشت ))
چشم به راه حضور و نظرات سازنده تان هستیم
با تشکر
کیومرث نظامیان
هیچ شعری شاعر ندارد ،
هر خواننده شعری شاعر آن لحظه شعر است .
(پابلو نرودا)
سرکار خانم شنبه زاده! سلام... زیبا بود ... دست مریزاد! ممنون از این همه احساس و زیبایی ... با افتخار دعوتید به گوشه ی تنهاییم با عنوان:
"اندکی بنشین که باران بگذرد...!"
بیصبرانه منتظر شما و ردپای زیبا و شاعرانه تون هستم ...
درود سرکارخانم شنبه زاده
شاعر متروکه بروز شد با اخترام دعوتید به:
در خود فرو رفتم
____________
گناه ، گیاه کدام بذر در تو بود
اتفاق ِ دل خراش
از فاق شروع شد وُ به باغ رسید
این سکوتِ ُگر گرفته در گلو
با اشک های درختان ریشه گندیده
- مجازاتِ برگ انصاف نیست
منتظر نقطه نظرات ارزشمندتان هستم
بدرود تابودت.
سلام علیکم
شعر شما را با دقت و لذت خواندم
تنها نکته ای که بیشتر در این اثر رخ می نماید این است که با وجود مواجه سازی مخاطب با شعری بلند وی هیچ گاه از سوی شاعر رها نمی شود و در سطری تنها نمی ماند. همین امر شاید کشش لازم را برای وی ایجاد می نماید
با تشکر
سلام
به روزم با فراخوان چهارمین همایش شعر جلوه های آفرینش
درود بر شما ...لذت بردم...
طنابی روی صندلی شما)اثری از جمال بیگ
با تمام سال هایی
که پاره ام کرده ای
شعرهایم را به هم می دوزم
پیراهنی که شب نامه می شود
هرروز صبح
صفحه ی حوادث را
تنم می کنی
دیگر چشمت را هم بگیری
نبودنم را می بینی
اینکه توی گوشم بزنی
سر نخم را کف دستت نمی گذارم
همین صورتی
که سیاه لشگر نمی شود
هر شب
که دلم می خواهد
شعرهای روسپید می گویم
خیالت تخت
به خواب هم نمی بینی
دور از جان شما
کار واجبی نیست
خودکشی کنم
یا لباس هایم
آنقدر شخصی نشده اند
جنازه ام را عوضی بپوشم
بیمار هم نیستم
این سوزن بخواهد
هوا بکشد
حالا هم اگر
دورم خط می کشی
به گردن خیلی از شیرها
حق دارم
چشمهایم را به تن می کنند!!!
خانم!!!!!
من با طناب مخالفم
شما با نشستن روی صندلی
ما شبیه هر چیزی
که از دست برود
زندگی میکنیم....
آفرین به طیبه عزیز با اینهمه خلاقیت و زبان زیبای شخصی و کشفهای غریزی.
لذت بردم زیاد.زیاد رفیق.
با دو شعر کوتاه یلدا ی نگاهتان را پیش من بگذارید.
منتظرم مهربان.
بهشت ِ بدون تو
دوزخ بی گناهان است
و برف ‘ پلک باد
- آخرین رنگی که از دنیا می رود -
این زمستان مرا به کجا می برد ؟!؟!
به روزم !
سلام شاعر بزرگوار عرض ادب /به روزم ومنتظر نقد ونظر شما دوست گرامی[گل]
سلام فرهیخته
باداستان کوتاه: دایی مجتبی..به روزم
سلام
با شعری به روزم
خوشحال میشم نظرتون رو داشته باشیم
با بهترین آرزوها
سلام علیکم
وبلاگ " هم سایه های مشکوک" با دو شعر از همین مجموعه منتظر نقد و نظر شما منتقد گرامی و یا مخاطب عزیز است.
با تشکر
سلام؛خوب نوشتین .
موفق باشین
یا حبیب الباکین
با یک غزل عاشورایی با مطلع:
"زمین برای قدم هات آسمان شده بود
وَ ماه، روی سرت مثل سایه بان شده بود"
بروزم و منتظر دیدگاه شما
یا حق
سلام
با دستی خالی و دلی پر وبلاگم را بروز کردم که بگویم هنوز هستم و هستم و هستم.
و منتظر نگاه نقادانه ی شما
سلام
با مختصر شعری بهروز ام...
چشمبهراه نقطهنظرات ارجمند شما.
در پناه خدا شاد و سلامت باشید[گل]
سلام دوست.به روزم و منتظر نظرات ارزشمندت
سلام شعر بلند کار کردن هم سخت است هم آسان سخت برای اینکه جمع کردن ساختارش عرق ریزان روح می خواهد و آسان است به دلیل که انواع جمله های خطابی ، سئوالی ، گزارشی و... را می توانی به هم ترکیب کنی. به نظر می رسد که شما از عهده هر دو خوب برآمدی!
درود
شعر بلند مجال زبان ورزی بیشتری به شاعر می دهد.در این شعر مثل دیگر شعرهای شما به گفته دوست عزیز سامان سپنتا چینش و احضار عناصر ناهمگون در محور هم نشینی و جانشینی منجر به کنش شعری شده است.عناصر غیر شعری به خوبی در بافت و ساخت و فرم شعر جای گرفته اند و فضاسازی خوبی را ارائه داده اند.تنوع لحن و آشنایی زدایی از کلام معمول تاکید بر ارجاعات بیرونی و بافت ایهام گونه تکرار های نحوی و ساختاری که به هارمونی شعر کمک می کند و...شعری دل پذیر را سبب شده است.
با اشتیاق خواندم.
سلام
با خوابِ فردا به روزم
سلام شاعر همیشه از خواندن کارهایت لذت می برم توجه شما به ساخت کار فنی و شاعرانه صورت می گیرد
لطف حضور شما را پاس می دارم
پست های شما را خواندم و بسیار لذت بردم
امید است همیشه سرسبز و تندرست و دلشاد باشید
درود بر طیبه ی عزیز نیستی در اشارات فیس بوک در ان مجاز دلمان به خواندن سطر های تو و امثالت که زانگشت شمار خوش بود
با یک شعر بخوان مرا مهربان.
شعر زیبا بود اما بی جهت طولانی شده بود . نمی دانم شاید من با همان ذهنیت داستان گونه به نقد شعر آمده ام. اما به نظر می آید که در شعر های امروزی بسیار بدیهی باشد این امر که ساختار شعر باید آنقدر در هم تنیده به هم متصل و موجز و مرتبط باشد که حذف یک بند آن به کلیت اثر لطمه وارد کند. و جای خالی بند حذف شده دیده شود !
عجب شعر جانداری...منم به روزم فرصت کردید سر بزنید...با احترام
با درود فراوان بر شما!
بعد از شش ماه دوری، به روزم با شعری و بی تاب نظرات تان
سپاس
سلام
فکرهای بلند را بلند بلند بخوانید...